به ماشينى كه عكس ها را تكه تكه ميكند خيره ميشوم
انگار اينجا و اين لحظه حقيقت يا دروغى صلاخى ميشود
و در همين لحظه فريادهاى (در گلو)خفته، به
ناگهان از دل تصاوير چاك چاك سر بر مى آورند
آه… چقدر اين تكه پاره ها برايم آشناست !..
همچون خاطرات تكه تكه شده ام
– انقلاب
– گروگان گيرى
– اشغال سفارت آمريكا
و اطاق هايى مملو از مدارك از هم گسيخته
و حالا كنار هم چيدن و دوباره زندگى بخشيدن به آنها چرا اينقدر با دلهره همراه است؟
تا لحظه ها پاك نشدن ، بايد سريع تمام شون كنم
نه عجله دارم…
خيلى وقت ندارم
Staring at the machine, shredding out the photos
It feels like here and this very moment a truth or a lie is being slaughtered
Uh…how familiar they look
Like my shattered memories
Revolution
Hostage
American Embassy invaded
And rooms filled with torn apart documents
Now why is it so terrifying to put them back together and blow life into them again
Chop-chop, I have to finish them
No…I’m in hurry
I’m out of time